ماهک

فقط تو

(اینو یه نفری برام نوشت و گفت هیچوقت یادم نره منم اینجا مینویسم که هم شما یادتون باشه هم خودم)

 

 

 

 

 

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمان های پراز پولک

آن شاخساران پراز گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به

 یکدیگر

 آن بام های بادبادک های بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

نوشته شده در پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:,ساعت 22:8 توسط مهنوش| |

دلم میخواد خودت بگی

بگی که چی پیش اومده؟

که قلب تو به آسونی

قید عشقمو زده......

دلم میخواد از تو بشنوم

دروغه یا حقیقته؟

میخوام بگی که واقعا

آخه این رفاقته؟

دلم میخواد خودت بگی

تکلیف عشقمون چیه؟

انگار هوای بی کسی دیگه همین نزدیکیه

نوشته شده در پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:,ساعت 22:7 توسط مهنوش| |

مدرسه ی ما: پایگاه جهنمی

 

دیدن مدیر از دور:جنی در تاریکی

شوخی با مدیر:بازی با مرگ

روز دادن کارنامه:حادثه در کنروان

روزی که معلم به کلاس نمی آید:بوی خوش زندگی

اخراج از کلاس:۱بار برای همیشه

زنگ آخر:آرایشگاه زیبایی

امتحان ترم آخر:قلبها که میتپد

آنتن مدرسه:جاسوس ۳جانبه

جای سیلی معلم:دایره ای سرخ

صفرهای پشت سرهم:برج مینو

اعتراض برای نمره:شلیک نهایی

حیاط مدرسه:پارک ژوراسیک

زنگ ورزش:المپیک در بازداشتگاه

شورای دبیران:جنگ ایران و عراق

ناظم:پلیس آهنی

کنکور:بالاتر از مرگ

دیدن معلم از دور:سایه ی عقاب

بحث با مدیر:فریاد زیر آب

شاگرد کلاس اول:پرنده کوچک خوشبختی

و اولین نفری که معلم از او درس میپرسد:قربانی

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:,ساعت 22:3 توسط مهنوش| |


Power By: LoxBlog.Com